مقامات بلند رتبه
انتظار مرا بیشتر از تا و بالا رفتن در روز خسته میسازد , بیشتر از چند دقیقه نمانده تا به منزل برسیم اما ترافیک ما را نگهداشته است. برای ترافیکی که چند وجب از من به دوری ایستاده بود گفتم :آغای ترافیک چند قدم بیش نمانده تا به خانهی ما برسیم بگزار بریم.
ترافیک بسیار امرانه جواب داد " نه !!! باشید اجازه نیست."
گفتم کی داره رد میشه که ما را بیشتر از بیست دقیقه است که معطل ساختند, پولیس ترافیک بیشتر چهرهای خشمگین بخود گرفت و گفت : "خفه شو! هر کس است از مقامات بلند رتبه است." بسیار خاموشانه زیر زبان گفت از دست مقامات بلند رتبهی لعنتی خسته شده ام." از اینکه دیدم او هم از دل مردم خود می آید خوش شدم و در دل داشتم دعایش میکردم دیری نگذشت که احساس نیکی را که در قبال او در دلم پیدا شده بود از بین برد و بسیار به خشم بطرف مردمی که داشتند صدا میکردند " بگزارید برویم ... بگزارید برویم ... تا آنها بیایند ما وقت می رسیم " و هارن موتر را به صدا درمی آورند رفت و به صدای خود قوت بخشد و گفت:" از دست همچون مردم لعنتی هم بیزار گشته ام. پولیسی را که با او بودند صدا کرد و گفت :" بار دیگر هر کس هارن را به صدا در آورد اجازه نامه ای رانندگی و جوازش موترش را بگیر!"
من هم در موتر نشستم و باز هم انتظار و انتظار... این انتظار چی مضحک است چی عمرکاه است این انتظار مرا واداشت که چندی به اوضای کشور برحال ملک و ملت خود فکر کنم از اینکه ریعت چی اوضاع پر مشقت بار و پر از خاطره های ناخوشایند را سپری کردند در گذشته های این خاک غرق شدم یادم می آمد صدای توپ و تفنگ و نوحه های مردم , همهمهی جنگ ... در زیردود و خاکستر جنگ های گذشتهی افغانی غرق شده بودم که متوجه شدم که موتر های مقامات بلند رتبه گذشتند و مردم موتر ها و دوکان های اطراف جاده را زیر خاک غرق کردند از اینکه شاهد این حال شدم بودم خیلی تاسف کردم و دلم سقیلی میکرد دوره خلافای راشدین بزرگ به یادم آمد , چگونه زندگی میکردند چگونه بین مردم گشت و گذار میکردند قصهی یادم آمد که زمانی یک فرد غرض قتل یکی از خلفای راشدین که در راس قدرت در جهان اسلام قرار داشت به دیار عرب عزیمت می کند زمانیکه بدانجا می رسد از مردم جویا میشود که قصر خلیفه کجاست مردم آنرا او را به جایکه خلیفه بود رهنمایی می کنند زمانیکه آنجا میرسد می بیند که او زیر درخت بدون کدام محافظ خفته است خیلی تعجب می کند به شجاعت او به بزرگی او و تا زمانیکه از خواب بلند می شود در کنار او منشیند وقتیکه خلیفه بلند میشود او تمام قصهی خود را به او می گوید که برای قتل او آمده بود ولی شیفته و فریفتهی بزرگی او میشود و نزد خلیفه ایمان می آورد و می رود...
" قان,قان" صدای هارن موترهای شیشه سیاهی مقامات بلند رتبه مرا از نزد خلیفه اسلام دوباره در داخل موتری که در زیر لحاف خاک گم شده می آورد. دوباره در فکر این مردمی که نمی دانم به چی مفتخر هستند و می بالند به قدرتی که چون تغییر مسیر باد گاهی از شمال می وزد و گاهی هم از جنوب و گاهی هم از شرق و غرب.
"قان, قان" , " لیو , لیو " و سایر صدا های که از خود موتر های مقامات بلند رتبه بلند می شد مرا به یاد صدا های توپ و تانک و شیشه های سیاه این موتر ها مرا گذشتهی زندگی تاریک و سیاه مردم این خاک و سرزمین را نشان می داد.
قطار موتر های زیاد که به یک لشکر می ماند مرا به یاد لشکر راچپوتانه و مرهته های هندی انداخت که در مقابل سپاه احمد شاه بابا درجنگ پانی پت آماده شده بود خیلی بزرگ بود و هر قدر در میدان جنگ داخل می شد باز هم ادامه داشت و خلاص نمی شد و نغاره چی های لشکر مرهته ها نغاره میزدند " قان قانننن ... قان قاننن..." چنگ در گرفته بود و در میدان جنگ خاک بلند شده بود شمشیر ها به هم میخوردند آدم ها نقش بر زمین می شد و هنوز هم جنگ ادامه داشت فضا را همه خاک گرفته بود...
" تیت... تیت... " این صدا مرا ازپانی پت جدا ساخت و دوباره در فضای خاک آلود در یکی از سرک های کابل آورد این بار صدا از موتر های عقبی من بود قطار موتر ها خلاص شده بود و من هم حرکت کردم با خود گفتم تا زمانیکه فضای افغانستان چنان نشود که مقامات بلند رتبه با مردم عام یکجا قدم به قدم نگزارند در قدرتی که مردم به دست شان میدهند مفته خر نشوند و درعطر قدرت مدهوش نشوند درین سرک ها خاک خواهد بود و مردم دربدر و خاک برسر خواهند بود.
زمانیکه میخواستم حرکت کنم از ترافیک پرسیدم بلاخره این فرد از مقامات بلند رتبه کی بود ؟ این بار درچشمانش خشم نبود در چهرهی خاک آلودش که زیر خاکی که موترهای مقامات بلند رتبه بلند کرده بود خاکی شده بود سفید شده بود خندید و خوب خندید تمام وجودش می لرزید شکم پیش بردآمده اش می لرزید , مخابره اش می لرزید , کلاهش می لرزید , نشانی که بر کلاهش آویز بود می لرزید می خندید ... ندانستم که بالای فرد بلند رتبه می خندد یا بالای من که پرس وپالم آزارش می داد. در حالیکه در چهره اش خنده بود گفت: " وزیر صاحب ! " کلمهی صاحب را خیلی با فشار ادا کرد قسمیکه نا رضایتی خود را ابراز میکرد , در حالیکه سایر موتر ها را رهنمایی میکرد و به من هم امرانه اشاره میکرد که حرکت کنم گفت : " یا خلفای راشیدین بودند یا ای مقامات بلند رتبه قطار موتر های شان مثل لشکر راچپوتانه و مرهته های هندی است.